ღ♥ღدلخوشی ها کم نیست ღ♥ღ

خدایا سجده میکنم به درگاهت به شکرانه ی نعمتی که از ما دریغ نکردی

امشب برای من شب عزیزیه سال قبل توی وبلاگ گل پسرم برای امشب یه پست گذاشتم و تصمیم دارم اگر عمری باقی بود و دنیای مجازی هم با ما یاری کرد هر سال همون پست رو بزارم سلام عزیزترینم سلام محمد من سلام رضای من سلام محمدرضای نازنینم عیدت مبارک مامان جان یه تبریک دیگه هم داری عزیزم . . . . همین ساعت ها بود من و بابایی پر از استرس بودیم ولی به روی هم نمی آوردیم بار اولمون نبود ، دو تا تجربه ی تلخ داشتیم دو بار بارداریه پوچ ..... چهار سال از اولین بار گذشته بود و تمام لحظات من پر شده بود از حس نیاز ، تمام هدفم شده بود رسیدن به تو توکلمون به خدا بود و بس از نظر پزشکی هیچ مش...
6 مهر 1391

بدون عنوان

وای خدای من صدای پرنده ها مستم میکنه............. ای کاش صدای ماشین نمی اومد ........... دلم میخواد برم پارک ای کاش همسری بود میرفتیم کوه و جنگل.............. عجیبه ها انگاری کلی مرغ عشق دور خونمون باشن و چه چه بزنن............
6 مهر 1391

بدون عنوان

بالاخره این شب سخت تموم شد آخرش نتونستم توی اتاقم بمونم ، اومدم طبقه پایین و tv روشن کردم ، یه مسکن و یه قرص سرماخوردگی هم خوردم و روی مبل بیهوش شدم فقط یادمه یه لحظه چشامو باز کردم و رسیور و خاموش کردم . هوا روشن شده بود که به خاطر نداشتن بالش و پتو از درد گردن و سرما بیدار شدم و با سرگیجه تلو تلو خوران از پله ها رفتم بالا و روی تختم ولو شدم ........... حالا درست زمانی که توی جای گرم و نرم به خواب عمیق فرو رفتم ناگهان: مامااااااااااان ، کجااااااااااااییییییییییی؟؟؟؟؟ من هم با صدای گرفته : اینجام پسرم توی اتاقم. اونوقت شازده کوچولوی سحرخیز راس ساعت 7 صبح وارد اتاقم شد و : سلاااااام صبح بخیر مامان خب دیگه باید بلند میشد...
6 مهر 1391